سلام بچه ها
ببخشید که دو سه روز تاخیر داشتم. رفته اصفهان تا مدرک ارشدمو بگیرم
هم یه تجدید دیداری با دوستای خوابگاهم شد هم مدرکمو گرفتم. (فصل ۸ هم شیرینیشه )
ناگفته نماند که این فصل دارای یه سری حوادث بلک جانی و یه سری حوادث متعاقب رمانتیکی عشقولانه هم هست ... بیچاره .... نمیگم آدام یا نیک ..... تا هیجان داستان حفظ بشه!!!
خوب از حالا اطلاع رسانی کنم تا بعدا نگید که نگفتم
هفته آینده (۲۴ بهمن) تولدمه
به همین مناسبت تصمیم دارم تا اون موقع چندتا فصل بیشتر بذارم اما چند فصلشو دیگه نمی گم تا سورپرایز بشین
********************************
راستی این قسمت داستانو که ترجمه می کردم یاد یکی از خواننده های داستان (فاطمه) افتادم.
فاطمه کجایی؟ خبری ازت نیست؟
یه بار یه سوال در مورد سانسور مطرح کردی بس که همه با سانسور مخالفت کردن تو هم دیگه غیب شدی؟
نکن این کارارو با دل من
******************************
بچه ها یه سوال در رابطه با ترجمه داشتم
من کلا تو ترجمه جمله هایی با این ساختار مشکل دارم :
The feeling of dread got worse as the day went on
"احساس ترسش در ادامه روزبیشتر شد"
این قسمتی که زیرش خط کشیدم رو چجوری بنویسم بهتره؟
یه بار یکی از دوستان یه اصطلاح خوب براش پیشنهاد کرده بود الام هر چی فکر می کنم یادم نمیاد چی بود.
She never smiled the rest of the day
"بقیه روزدیگر لبخند نزد"یا "تا آخر آن روزدیگر لبخند نزد"یا ....
اگه پیشنهادی واسه ترجمه این نوع جملات دارید تو قسمت نظرات بگین خیلی خیلی خیلی ممنون میشم