Quantcast
Channel: سوز شمع
Viewing all articles
Browse latest Browse all 141

درد دل های من !

$
0
0
سلام

بچه ها ببخشید تو این پست خبری از فصل جدید نیست!

دیگه نمیتونم تحمل کنم دارم دق میکنم! بغض گلومو گرفته ! باید با یکی حرف میزدم ! باید حرفامو میگفتم!

تو پست قبلی یجورایی نمیخواستم حرفی بزنم ولی دیگه دیدم نشد!

هفته قبل که واسه عروسی دوستم و همچنین عروسی دخترعموم رفته بودم خونه بعد از عروسی سجاد (دوست پسرم)  اومد دنبالم که با هم برگردیم ! منم که از سال تحویل به بعد ندیده بودمش کلی داشتم ذوق میکردم (یادش بخیر سال تحویل رو با هم مشهد بودیم چقدر خوش گذشت!)

برام یه کیف خوشگل هم کادو خریده بود! دوساعتی با هم گشتیم و کلی خوش گذشت ! سر کوچه مون که رسیدیم یهو گفت بده گوشیتو میخوام اس ام اس هاتو چک کنم!!!

تو ۵ سال گذشته اصلا سابقه نداشت همچین حرفی بزنه!!! نه من گوشی سجادو چک می کردم نه سجاد گوشی منو!!!! از تعجب شاخ در آورده بودم!!!! ولی خب آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است!!!!!

یه خورده بهم برخورد ولی گوشیمو دادم دستش!!!! تمام تماس ها مو و اس ام اس هامو چک کرد!!! اصلا نمیدونم چش شده بود ! حتی به اس ام اس های دوستام (دخترا ) هم گیر میداد که سارا کیه مینا کیه ساناز کیه دخترخاله فاطمه تو رو چرا من نمیشناسم چرا تا حالا اسم زهرا رو نشنیدم و ....

منم یواش یواش داشتم جوش میاوردم!!!! بدجوری حرصم در اومده بود ! منظورت از این حرفا و کارا چیه؟!!!!

خوبه حالا حداقل ۵۰ بار در مورد تک تک دوستام و کل فک و فامیلشون براش توضیح داده بودم (یعنی اصلا به حرفام گوش نمیکرده که هیچ کدومش یادش نبوده ؟)

خلاصه تا اینکه رسید به اس ام اسی که یه دوست قدیمی (۱۰سالی میشه میشناسمش) برام فرستاده بود!!!! یه شعر بود! دیگه روزگار من سیاه شد !!!!  از حدود اول دبیرستان من باهاش چت میکردم و همشهری بودیم . شاید بشه یکی از صمیمی ترین دوستام حسابش کنم! (صرفا یه دوست بود هیچ رابطه عاشقانه ای هیچ وقت بینمون نبوده) خیلی از حرفایی رو که به هیچ کس نمیگم رو به اون میزدم!  سجاد میدونست که من یه همچین دوستی دارم (یا شایدم بازم یادش رفته بود که من در موردش قبلا باهاش حرف زدم) ولی حالا اصلا قبول نمیکرد و میگفت حتما یه رابطه ای بین ما هست!

خلاصه حسابی گیر داد حالا خر بیار باقالی بارش کن ! کلی براش توضیح دادم که جریان چیه!

تازه بعدش یادش افتاده که بلیط منو همکلاسیم (پسر) واسم گرفته بود ! کلی هم به این مسئله گیر داده که چرا یه پسر باید واست بلیط بگیره و .... (خوب خونشون تو اصفهانه و نزدیک ترمینال کاوه ! ما هم که شهرضا دانشجوییم! منم ازش خواستم که بلیط منو که خودم رزرو کرده بودم بگیره برام بیاره چون نمیتونستم نیم ساعت زودتر ترمینال باشم و اونا هم گفتن اگه نیای بلیطو میفروشیم ! )

یه جوری باهام حرف میزد که انگار من دارم بهش خیانت میکنم! آخرش هم نمیدونم چی به چی شد که یهو برگشت گفت "من به حرفات اعتماد ندارم" همینطور هم داشت گوشیمو زیر و رو میکرد و میخواست اس ام اس های ارسالی منو ببینه ! تا این حرفو گفت من دیگه واقعا جوش آوردم و کنترل خودمو از دست دادم! گوشیمو از دستش گرفتم و شروع کردم به داد و بیداد ! سجادم برگشته میگه چرا نمیذاری ارسالی هاتو هم ببینم! آنچنان حرصم در اومده بود که گفتم "چون نمیخوام اس ام اس هایی که واسه دوست پسرام فرستادمو ببینی" پیاده شدم رفتم.

فرداش که آروم تر شده بودم بهش زنگ زدم جواب نداد سه روز بود هرچی زنگ یا اس میزدم جواب نمیداد! تا اینکه امروز صبح برگشت بهم گفت دیگه نمیتونه بهم اعتماد کنه دیگه هیچی مثل گذشته نمیشه ! به دوستیمون ادامه میده ولی دیگه نباید ازش انتظار داشته باشم که باهم ازدواج کنیم! گفت دیگه فقط میتونه در حد یه دوست با من باشه! مثل یه خواهر برادر ! دیگه عشقی بین ما وجود نخواهد داشت! حتی بهم گفت که اگه خواستگار مناسبی داشتم قبول کنم و منتظر اون نباشم!

وقتی هم که بهش گفتم واسه من ازدواج فقط با اون معنی داره ! اگه ازدواج کنم شوهرم اون میشه وگرنه قید ازدواجو میزنم  خیلی راحت گفت : "خود دانی!"

بخدا دیگه روحیه و اعصابم خیلی داغونه !! !

واقعا فکرشم نمی کردم که بتونه به این راحتی همچین کاری کنه !

تقصیر خود منه که دوبار بهم خیانت کرد هردوبار هم بخشیدمش!!!! حتی بحثشم نکردم ! چون دیدم واقعا پشیمونه ! خودش بهم گفته بود که یه مدت کوتاهی با دختر دیگه ای هم دوست شده وقتی اینو میگفت  من یک کلمه هم حرف نزدم آخر حرفاش وقتی ازم عذرخواهی کرد و قول داد که دیگه تکرار نشه بخشیدمش ! چون عاشقش بودم! بعدش برام خیلی سخت بود هربار که باهاش حرف میزدم خیانتش یادم میفتاد و بدجوری دلم میگرفت ولی بالاخره بعد از یه مدت بهش اعتماد کردم! ۳ سال گذشته رو باهمدیگه خیلی خوب بودیم! تقریبا داشتیم باهم زندگی میکردیم هرروز یا حداکثر ۳-۴ روز یه بار همدیگرو میدیدیم ! خانواده ها در جریان بودن!

الان واقعا برام سخته! نمیتونم ازش جدا شم ! بدجوری عاشقشم !

میدونم اینکارم درست نبوده ولی خیلی وقت پیش یه بار امتحان کردم پیشنهاد پسر دیگه ای رو قبول کردم ولی باور کنید به هیچ وجه نمیتونستم کس دیگه ای رو جای سجاد بذارم! دو- سه هفته بیشتر طول نکشید که به خود اون پسر هم گفتم که کس دیگه ای رو دوست دارم و ازش جدا شدم!

میدونم که بدون اون نمیتونم ! شاید باورتون نشه ولی عشق من نسبت به سجاد بیشتر از عشق مجنون به لیلی هست!

بخدا دیگه دارم دیوونه میشم !

*************************************

ببخشید دیگه دلم بدجور گرفته بود ! اگه اینا رو نمینوشتم بغض منو میکشت ! باید واسه یکی درد دل میکردم !


Viewing all articles
Browse latest Browse all 141

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>